فانوسـ نامه
پنج شنبه 90 آذر 17 :: 12:28 صبح :: نویسنده : شهاب افشار آقای من ! بد همراهی بودم !؟ حقش را بجا نیاوردم ..!؟ خواهری را می گویم .. ! یادت می آید ؟ به دنیا که آمده بودم فکر میکردند گریه ام بی تو آرام میشود .. گریه با سرشتمان آغشته بود از همان ابتدا . . . از روزی که محسنمان را بی هوا زدند .. از همان شبی که مادرمان را کشتند و خاک کردیم .. از همان صبحی که پدرمان را کشتندو خاک کردیم.. از همان عصری که برادرمان را کشتند و خاک کردیم .. حسین جان ! تو راهم کشتند .. اما شرمنده که نتوانستیم تورا ... رفتن تو میزند آذر به خیلی چیز ها .. زل زده از روی تل ، خواهر به خیلی چیز ها .. گفتی ابن الحیدرم ، آخر نمیدانی مگر میشود حب علی منجر به خیلی چیز ها .. دیده جای خالیت را آن سوار و دوخته چشم بر گهواره ،بر معجر ، به خیلی چیز ها .. تیر را ، روی پیشانی ، زجای مهر خون جاری شده سنگ دارد میزند لشگر به خیلی چیز ها .. آنطرف از دور دیدم سارقی کرده کمین چشم دارد او به انگشتر ، به خیلی چیز ها .. جا گرفته روی سینه آن سگ حار از قفا میزند هی ضربه بر حنجر ، به خیلی چیز ها .. داخل گودال .. حالش را رعایت میکنیم چون که حساس است یک مادر به خیلی چیز ها .. التماس دعا موضوع مطلب : آخرین مطالب پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 50
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 97085
|
|